ستاره آسمان

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينک دوستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





.

تماس با ما

كد ماوس



              

   خدایا

تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟

تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟

تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.

کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.

بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.

و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من!

مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده

و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش.

خدای من!

چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!

چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!

ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش

چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده

 


 


"  فرازی از دعای عرفه ترجمه دکتر علی شریعتی "
نويسنده: Sajad تاريخ: دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قرآن از دیدگاه شریعتی

قران کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!

کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !

 

کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست…
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم تعلیم انسان با قلم…آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست……….

این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه
اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و
برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای
فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد
کمر و باد شانه و … شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب
گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و
نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،

___

علی شریعتی، برگرفته از

نويسنده: Sajad تاريخ: دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پروین اعتصامی

از بيم و اميد عشق رنجورم

آرامش جاودانه مي خواهم

بر حسرت دل دگر نيفزايم

آسايش بي كرانه مي خواهم

 

 پا بر سر دل نهاده مي گويم

بگذشتن از آن ستيزه جو خوشتر

يك بوسه ز جام زهر بگرفتن

از بوسه آتشين او خوشتر

 

 پنداشت اگر شبي بسر مستي

در بستر عشق او سحر كردم

شب هاي دگر كه رفته از عمرم

در دامن ديگران بسر كردم

 

 ديگر نكنم ز روي ناداني

قرباني عشق او غرورم را

شايد كه چو بگذرم از او يابم

آن گمشده شادي و سرورم را

 

 آنكس كه مرا نشاط و مستي داد

آنكس كه مرا اميد و شادي بود

هر جا كه نشست بي تأمل گفت

«او يك زن ساده لوح عادي بود»

 

 مي سوزم از اين دوروئي و نيرنگ

يكرنگي كودكانه مي خواهم

اي مرگ از آن لبان خاموشت

يك بوسه جاودانه مي خواهم

 

رو، پيش زني ببر غرورت را

كاو عشق ترا بهيچ نشمارد

آن پيكر داغ و دردمندت را

با مهر بروي سينه نفشارد

 

عشقي كه ترا نثار ره كردم

در سينه ديگري نخواهي يافت

زان بوسه كه بر لبانت افشاندم

سوزنده تر آذري نخواهي يافت

 

 در جستجوي تو و نگاه تو

ديگر ندود نگاه بي تابم

انديشه آن دو چشم رؤيائي

هرگز نبرد ز ديدگان خوابم

 

ديگر بهواي لحظه ئي ديدار

دنبال تو در بدر نمي گردم

دنبال تو اي اميد بي حاصل

ديوانه و بي خبر نمي گردم

 

در ظلمت آن اتاقك خاموش

بيچاره و منتظر نمي مانم

هر لحظه نظر به در نمي دوزم

وان آه نهان بلب نمي رانم

 

 اي زن كه دلي پر از صفا داري

از مرد وفا مجو، مجو، هرگز

او معني عشق را نمي داند

راز دل خود باو مگو هرگز

 (پروین اعتصامی)

نويسنده: Sajad تاريخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فريدون مشيري

بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

 

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن

 

لحظه ای چند بر این آب نظر كن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است

تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

 

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

 

باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه كشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

 

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كنی از آن كوچه گذر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

 

 

نويسنده: Sajad تاريخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید،
ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،
و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.
اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند،
همیشه می توانستند تنها نباشند.
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.
اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،
و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،
جستجو نمی کردیم.
اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،
حبس نمی کردیم.
اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم.
هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛
ولی گنج ها شاید،
بدون رنج بودند.
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی،
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.
اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند.
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند،
و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.
ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.
اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری… بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم …
اگر عشق نبود؛
اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،
من بی گمان،
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا.
آنگاه نمیدانم ،
به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

احمد شاملو


دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.

دلت را می‌بویند

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و عشق را

کنارِ تیرکِ راهبند

تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما

آتش را

به سوخت‌بارِ سرود و شعر

فروزان می‌دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کُشتنِ چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر

با کُنده و ساتوری خون‌آلود

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کبابِ قناری

بر آتشِ سوسن و یاس

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

ابلیسِ پیروزْمست

سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

۳۱ تیرِ ۱۳۵۸

 

نويسنده: Sajad تاريخ: سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

 

تمام عمر بستيم و شكستيم

              به جز بار پشيماني نبستيم

                              جواني را سفر كرديم تا مرگ

                                                        نفهميديم به دنبال چه هستيم

                                           .

                                           .

                                           .

                            روزگار غریبیست نازنین

 

 

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاریکاتورهایی به مناسبت گرانی گوشت و مرغ


برای دیدن ادامه تصاویر لطفا به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب
نويسنده: Sajad تاريخ: سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلنوشته زنده یاد حسین پناهی

                 *پيست*

میزی برای کار*

    کاری برای تخت*

      تختی برای خواب*

          خوابی برای جان*

              جانی برای مرگ*

                     مرگی برای یاد*

                        یادی برای سنگ*

        
   *این بود زندگی....*

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

........واما سهرب سپهری

                       

                           *غمی غمناک*

 

 شب سردی است،ومن افسرده
            راه دوری است، و پایی خسته
                                 
تیرگی هست و چراغی مرده


 
می کنم تنها از جاده عبور
                
دور ماندند ز من آدمها
                        
سایه ای از سر دیوار گذشت
                                     
غمی افزود مرا بر غمها


 
فکر تاریکی و این ویرانی
                
بی خبر آمد تا با دل من
                                      
قصه ها ساز کند پنهانی


 
نیست رنگی که بگوید با من
           
اندکی صبر سحر نزدیک است
                        
هر دم این بانگ برآرم از دل
                              
وای این شب چقدر تاریک است


 
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
             
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
                                 
صخره ای کو که بدان آویزم؟


 
مثل این است که شب نمناک است
                                
دیگران را هم غم هست به دل


          *
غم من، لیک غمی غمناک است*

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جهان و تخم مرغ

                 سلام

يك سوال فلسفي!!

از نظرشما آيا خدا ميتونه جهان رو تو يه تخم مرغ قرار بده بدون اينكه اندازشون تغييركنه!؟؟؟

درحالي كه اين كار نشدني هست ولي بارها خونديمه كه خدا بر هر كاري تواناست؟؟؟

 

                      نظرشما چيه؟آيا ميشه؟؟؟

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رميده

                    

   *رمیده*

نمي دانم چه مي خواهم خدايا*

به دنبال چه مي گردم شب و روز*

چه مي جويد نگاه خسته من*

چرا افسرده است اين قلب پرسوز*

 

ز جمع آشنايان مي گريزم*

به كنجي مي خزم آرام و خاموش*

نگاهم غوطه ور در تيرگي ها*

به بيمار دل خود مي دهم گوش*

 

گريزانم از اين مردم كه با من*

بظاهر همدم و يكرنگ هستند*

ولي در باطن از فرط حقارت*

به دامانم دوصد پيرايه بستند*

  

از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند*

برويم چون گلي خوشبو شكفتند*

ولي آن دم كه در خلوت نشستند*

مرا ديوانه اي بدنام گفتند*

 

دل من، اي دل ديوانه من*

كه مي سوزي ازين بيگانگي ها*

مكن ديگر ز دست غير فرياد*

خدارا، بس كن اين ديوانگي ها*

                              *فروغ فرخزاد*

نويسنده: Sajad تاريخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فقر فقر

و شعری زیبا از دکتر علی شریعتی که زیاد هم بی ارتباط با این روز های ما نیست ...

 

میخواهم  بگویم ......

فقر  همه جا سر میكشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

فقر  ،  همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ......

فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ،  همه جا سر میكشد ........

                    فقر ، شب را " بی غذا  " سر كردن نیست ..

                  فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر كردن است

نويسنده: Sajad تاريخ: سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آدمها

آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند


ادامه مطلب
نويسنده: Sajad تاريخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بعضي از افراد!!!!!!!

نويسنده: Sajad تاريخ: سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to skystar.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com